امشب بود که با عموهایت دعوایت شد و عصبانیت خود را روی آنها خالی کردی . میدانی آرتا درونم دردی میکشم. وقتی تو نبودی دردی میکشیدم و حال نیز دردی می کشم. نمی دانم چگونه آن را توضیح بدهم. اصلا نمی دانم چگونه چیزی است. در گذشته فردی نبوده ام که یک اشتباه را دوبار تکرار کنم ولی با تو یک اشتباه را چندین بار تکرار می کنم. مثلا وقتی تو بدون دلیل و از سر احساسات ادعایی میکنی ، یک لحظه به جنون میرسم آنچنان که دوست دارم همان لحظه بمیرم. ولی وقتی باز در کنار تو این اتفاق افتاد به مرور آن اعتماد به نفس قدیم را از دست داده ام . مقایسه کردن خود با دیگران حتی در حد شوخی ؛ برایم بسیار ناخوشایند و حتی عذاب آور است. زیره که مقایسه پر از گناه است که آنچه را خدا داد را قدر نشناسیم و مالکیت را نشانه ی برتری و استعداد انسان ها نسبت به یکدیگر دانست. همانطور که فرعون میگفت که اگر خدا من را نمیخواست و من را برنگزیده است پس چرا اینهمه زیبایی و قدرت و هوش را به من داده است؟ یادت هست آرتا که در مورد مرگ حرف زدیم؟ ساعتی پیش وقتی بعد از یک روز پر از احساس کمی با سردی و جدیت پیام فرستادی خودم را روی تخت بیمارستان می دیدم که علاوه بر اینکه رگ دست خود را زده ام بدن خود را با تیغ پر از زخم و تیکه پاره کرده ام .

آرتای مهربان 

ببخش که متن ها پراکنده اند و شاید بی مفهوم. فکرم این است که این دفتر را پر کنم . دیشب فرشاد می گفت هر چیزی که به ذهن انسان می رسد ارزش نوشتن ندارد مثلا انسان افسرده نباید بنویسد . ولی من میخواهم بنویسم نه از سر غرور و خودپسندی بلکه از سر اینکه الان حالم خوب نیست و فقط نوشتن است که حواسم را پرت می کند . تو متن ها را طوری بخوان که حال من را نیز از بین کلمات و صفحات

  ببینی. از آنجا که نمی توانم ننویسم شاید اگر همه ی حرف های دفتر را خلاصه کنی در یک قطره ی اشکم خلاصه شود. ولی من می نویسم نومیدانه که بتوانم حرفم را بزنم حتی اگر آنچنان بنویسم که انگشتانم فلج بشوند ادامه می دهم تا این اشک را که در تنهایی میریزم به کلمات تبدیل کنم.

این روزها در مورد کلمات از من می پرسی. من حتی برای لحظه ای کوچک نیز کلمات را برای نوشتن انتخاب نمی کنم ؛ خودکار را بر خط می گذارم تا خود آنچه را دوست دارد بنویسد.

آرتادخت محبوب من ، آرتادخت عزیز من 

وجود تو باعث شد که بنویسم و این نوشتن به نظر می آید خود نعمتی بزرگ است . ولی اگر تو را فقط برای نوشتن بخواهم به تو ظلم کرده ام . تو به من گفتی که من را بخاطر فکرم میخواهی و اگر من را فقط به آن خاطر بخواهی به من ظلم کرده ای. آنچنان احساسات در وجودم غلیان می کنند آنچنان خشمگینم که می ترسم به تو آسیب بزنم یا سعی کنم تو را تصاحب کنم  تا هیچ حرکتی خلاف میلم انجام ندهی. ما ؛ من و تو انتخاب کرده ایم که زیر یک سقف زندگی کنیم و زیر یک سقف زندگی کردن مسایل زیادی را به وجود می آورد که باید به آنها توجه شود . آنچنان توجهی که دیگر نمی توان فقط به آن چیزی که طرف مقابل را برای آن انتخاب کرده ایم فکر کنیم . میخواستم در مورد تو و دنیایت حرف بزنم ولی باز خودپسندی ام گل کرد و شروع کردم به صحبت در مورد خودم و دغدغه هایم  . ببخشید اگر جایی در مورد خودم حرف زدم.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

خودم و نوشته هام Tony دیجیکالا ღ♥ღ♥✿ツ دختـــــرغریـــــبツ✿♥ღ♥ღ سایت فروشگاه کافه فایل ( کتاب های نایاب )‌ Katie نمایندگی رسمی هایلوک در ایران نمای ساختمان فایبرسمنت پرسیل